تازه نوشته ام داغ بخوانید

به احترام انسانیت

تازه داشت باورمان می‌شد محیا را از دست داده‌ایم که سایه‌ی کج و بلندش افتاد روی دیوار و آن قدر بلند بود که کله‌اش از دیوار زده بود بیرون.

هشدار محتوای حال‌بهم‌زن یا تهوع‌آور

ایستاده بود روی دیوار کوتاه دور بام. فهمیدم از جانش سیر شده که روی جان‌پناه ایستاده است. آن دیوار کوتاه فقط تا وقتی رویش نایستاده‌اید پناهتان می‌دهد و بیشتر

زندگی شیرین می‌شود

خواهرشوهرم گفت: «فرزاد یه چاقو به من بده.» روی میز پر از چاقوهای بزرگ لب‌پریده بود. یکی که از کناریش سالم‌تر بنظر می‌آمد را نشان کردم ولی قبل از

موتورسواران

الهه: «سلامتیِ عشق و محتویاتش‌.» تام هاردی گفت نوش و شیشه رو داد به اون یکی که آرزو داشت از تام هاردی خوشتیپ‌تر باشه ولی بهش وفادار بود. رضام

مرور نمایشنامه‌ بالاخره این زندگی مال کیه

نمایشنامه‌ی بالاخره این زندگی مال کیه نوشته‌ی برایان کلارک با ترجمه‌ی احمد کسایی پور را دوست نویسنده‌ام به امانت به من داد. چون یک مخمصه‌ی حسابی‌ست و احتمالن تصورش

درباره‌ی سوال غیرمنصفانه سام شپارد

نوشتن یک داستان چقدر می‌تواند دشوار باشد؟ یا چه چیزی آن‌قدر اهمیت دارد که بشود درباره‌اش داستان نوشت. یا چیزی باید مهم باشد تا تعریفش کرد؟ داستان‌هایی هستند که