تازه نوشته ام داغ بخوانید

دام سانتیمانتالیسم

من شاید دیگر هرگز نتوانم تو را ببینم. نه برای اینکه از هم خیلی دور شده‌ایم، که شده‌ایم، یا نه به این خاطر که باید ده سال در زندان

سوءتفاهم

لیلا توی دستشویی داشت دودوتا چارتا می‌کرد که بره یه سیگار بکشه و حالت تهوع رو به جون بخره یا بخوابه. رفت تو ایوون نشست چشاشو بست. سرش گیج

مجبوریم

احمد از شهر متنفر نبود ولی اگه مجبور نبود یه روزم توی شهر نمی‌موند و روزاشو توی سلمونیشون که بعد فوت باباش با محسن دامادشون شریکی می‌گردوندنش و قهوه‌خونه‌‌ی

وقت سحر

از کما که بیرون آمد هوا آن‌قدر سرد شده بود که فهمید دیگر تابستان نیست. یادش بود یک آلوی سیاه از کیسه درآورد، ولی بعد از آن را بخاطر

اعتراف

به هر دری زدم نشد دستم به صدایت نرسید خیلی بلند بود من از بچگی از همه‌ی دوستانم کوتاه‌تر بوده‌ام برای برداشتن خرمالوها می‌رفتم روی چهارپایه و چون تند

فرسایش

دندانم درد می‌کند. خیلی هم احساس تنهایی می‌کنم. خودم را در هر دو مسئله مقصر می‌دانم. حتا در بدن‌دردم. فرسایش، دقیق‌ترین کلمه برای توضیح وضعم است. یک ترکیب اضافی