انسان کامل
دور تا دور اتاق آدم مینشست ولی وسط پر از استکان بود. هر جمعهشب اگر اتفاق خاصی که به بیشترمان مربوط باشد، مثل ختم یا عروسی یا پخش
جنهای مومن ترسناک نیستند
این داستان براساس واقعیت است. کور شوم اگر دروغ بگویم. آقای جن آمده بود هشدار دهد خطری خانوادهی عسکری را تهدید میکند. تا پایان این داستان کسی از
تمثیل
دوست نویسندهام مهسا کریمی خاست همدیگرو ببینیم تا دربارهی داستانش صحبت کنیم. داستان رو هنوز ننوشته بود. احساس کردم برای نوشتنش تایید من رو میخاد. مسئولیت سنگینی بود.
کیفیت صدا
دو تا از بچهها بهم خوردهاند و دماغ یکیشان خون آمد. باید زنگ بزنم به خانوادهاش. نمیخاهم دلشان را شور بیندازم ولی خاست من مهم نیست. آنها بهرحال نگران
حیوان مطبی آقای دکتر
برای آخرین بار میگم حق نداری دربارهی اون موش بپرسی. اومده چون جای دیگهای واسه رفتن نداشته. درسته دوسش دارم ولی من صداش نکردم. احمق نباش هیچ آدمی نمیتونه
یادداشتی بر داستان کوتاه نقش روی دیوار ویرجینیا ولف
داستان نقش روی دیوار ویرجینیا ولف با تاریخ تقریبن دقیقی آغاز میشود. «نخستين بار شايد در نيمههاي ژانويه سال جاری بود كه…» خیلی زود سراغ موضوع اصلی داستان میرود
آخرین دیدگاهها