تمثیل
دوست نویسندهام مهسا کریمی خاست همدیگرو ببینیم تا دربارهی داستانش صحبت کنیم. داستان رو هنوز ننوشته بود. احساس کردم برای نوشتنش تایید من رو میخاد. مسئولیت سنگینی بود.
کیفیت صدا
دو تا از بچهها بهم خوردهاند و دماغ یکیشان خون آمد. باید زنگ بزنم به خانوادهاش. نمیخاهم دلشان را شور بیندازم ولی خاست من مهم نیست. آنها بهرحال نگران
حیوان مطبی آقای دکتر
برای آخرین بار میگم حق نداری دربارهی اون موش بپرسی. اومده چون جای دیگهای واسه رفتن نداشته. درسته دوسش دارم ولی من صداش نکردم. احمق نباش هیچ آدمی نمیتونه
متن زایا: داستان کوتاه نقش روی دیوار ویرجینیا ولف
داستان نقش روی دیوار ویرجینیا ولف با تاریخ تقریبن دقیقی آغاز میشود. «نخستين بار شايد در نيمههاي ژانويه سال جاری بود كه…» خیلی زود سراغ موضوع اصلی داستان میرود
وسوسهی رهاییبخش
مرد همسایه در را باز کرد. از آن مردهایی بود که در خانه شلوار چهارخانه و رکابی فیت میپوشند، سیگار نازک بلند میکشند و نان لواش به معدهشان نمیسازد.
داستان چگونه «بستهبندی» میشود؟
در قاببندی، روایتی یک یا چند روایت دیگر را دربرمیگیرد. روایت قاب زودتر تعریف میشود ولی ممکن است روایت اصلی نباشد. سه رفیق همراه یک سگ در جنگل، دور
آخرین دیدگاهها