پرستو
منتشر شده در تاریخ 11 فوریه 2025 | سارا خوشابی

پرستو بود فک کنم. عادت داشت پشت نکاتش، ناب یا عمیق بذاره. خالی راضیش نمی‌کرد. به هر چیزی یه گیری می‌داد. پیچید به باباش فامیلیشو عوض کرد گذاشت مانا. پشت‌بندِ فامیلیش، اعتمادبه‌نفس و لهجشم عوض شد. رفت چسبید به بچه‌های سال‌بالایی. پسراشون. یه مدت با منم نمی‌گشت. دوستی واسه من همیشه همین بود. بخای تصویریش کنی که عمیقم باشه منو ببین تو یه خیابونِ دو ور درخت راه میرم، خموده ببین که بهم بیاد، هر از چندی یکی میاد کنارم راه میره، بادم میاد، نور و رنگم خودت بهتر از گفتن من بلدی تصور کنی جوری که زندگی توش باشه، چند قدم میریم چندتا صب و شب میشه، بعد طرف میره لا درختا و من تنها ادامه میدم. حوصله تصویر کردنم نداری می‌گم رفیق، خودشون می‌اومدن بام دوست می‌شدن. پرستو هم خودش رفت. احتمالن نشسته لا سال‌بالاییا تو لاوستریت گفته بچه‌ها می‌دونین من ریمل بزنم چی میشه؟ که چشماشو نگاه کنن و عمیق شه تو تخم چشاشون. من یه عمق می‌شناسم والا که دستمم بش می‌رسه. از اولم خیلی تو جمع نبودم جز وقتی حکم می‌زدیم، اونم چون دو بدو بودیم تعداد به چشمم نمیومد. این لاوستریتم محلی‌تر از دهن منه ولی اسم اصلی خیابونِ دو ور درخت دانشگامون یادم نیست. دانشگاه ما خیابون زیاد نداشت. پرستو آینده‌نگر بود هدف داشت، یه آن فهمید امکانات کمه، دست جنبوند. من دنبال یه سایه بودم نفس بگیرم. خلوت باشه. نهایت من و طوبا که ساکت‌ترِ من بود و چون شیشه عینکش فوتوکرم بود و سیاه شده بود فک می‌کردم مذهبیه. احتمال زیاد بوده. چطور میشه پدرمادری مذهبی نباشن، ته یه کوچه باریک بن‌بست تو ملل بشینن و اسم بچشونم بذارن طوبا. دو نفر بس بود. همون حکمم سه نفرشو بازی نمی‌کردم. نه که هفده تا کارت تو دست نگه داشتن سختم باشه، یا سانتی‌مانتالِ اون یه دولویی بشم که از کارتا می‌ندازن کنار که تقسیم پنجاه و دو به سه باقی‌موندش صفر بشه، همیشه هم می‌دونستم فرقی نداره دو بندازی یا بی‌بی. حالا آس حرمت داره، شاهم که باباست. ولی بی‌بی رو میشه انداخت بیرون جا دولو. دور انداختن دولو خشت پر از نکات عمیقه. ضعیف باشی نادیدت می‌گیرن. یا همون بی‌بی. زن دربرابر زن. از ماست که بر ماست. ولی جدی اگه یه جایی گیر کردین که مجبور بودین یکیو نادیده بگیرین من هیچ پیشنهاد بی‌خطری براتون ندارم. یعنی هرکاری کنی احتمالش هست گیرت بندازه تو یه ریدمان عمیق. دو سه تا فیلم دیدم این روزا درباره جنگ جهانی. گیرافتادن که میگم همینه. دیشبی مسئلش این بود به پناهجوای آلمانی تو دانمارک کمک نمی‌کردن، نمی‌ذاشتن دکترا درمونشون کنن. زنا تف می‌نداختن رو پالتوِ دکتره. نکته عمیقش کجاست؟ همین تاثیر جایگاه آدم تو جایگاه اخلاق. یا برعکس. پریشبی هم نروژی بود، هشتاد نفرو کشته بود، پیرمردی شده بود سخنرانی می‌کرد، نوه یکی از کسایی که کشته بود گوگولی وایساد جلوش با اسم دقیق گفت تو کشتیش چون خبرچینی کرده بود. یعنی می‌خام بگم اونجوری سفت نچسبین به هیچی. چون هیچی سفت نمی‌مونه. حالا کارت دور انداختن قد جنگ جهانی چالشی نیست، زودگذره، تا دوباره یکی پیدا شه چهارتا شیم، یا یکی بره بمونیم من و طوبا. همون حکمم بعدن خراب کردن. شلم چه کوفتی بود. کارتِ پنج، امتیاز داشت شاه امتیاز نداشت. آخه این منطقه؟ ای پسِ منطقتون. مام عادت کرده بودیم بگیم ژوکر، بعد مسخرمون می‌کردن که شما مگه ژک می‌گین که اینا ژوکر باشن؟ یعنی اینم موندگار نیست. میگن هر آدمی هم مرده هم زن، من اونجام که از تغییر خوشش نمیاد مرده. یادمه پرستو شکست خورد. ولی من نَشستم پای حرفاش. گفت عشق افلاطونی فهمیدم سال‌بالاییام راضیش نکردن. بعدا فهمیدم اونی که می‌گفتن با استاد، اه اسمشم یادم نمیاد، ریش کوسه‌ای داشت چاق بود، از پله‌ها میومد بالا تکیه می‌داد نفسش جا بیاد لا هن‌هناش می‌گفت سلام دخترم. ناکس تو احتضارم چشاشو نمی‌بست. دفه آخر پرستو یه هارد بهم داد گفت همه زندگیم تو اینه. من حوصلم نکشید نگاش کنم نمی‌دونم چی بود. حالا شنیدم کانادا به همجنس‌خاها اقامت میده. حیف من آینده‌نگر نبودم. برم هارده رو نگا کنم شاید از گذشته چیزی کاسب شم؟ ولی می‌گن کانادا خیلی سرده.

این نوشته رابه اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *