ماهی کپور
منتشر شده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۲ | سارا خوشابی

ماهی کپور

دیروز دل‌درد داشتم و خانه ماندم. وقتی بیدار شدم دیدم یک ماهی کپور کله‌گنده در سینک ظرفشویی است و روی کاغذ یادداشت نوشته شده: «شکم‌پر درست کن عزیزم و به مواد داخلش رب انار نزن.»

کپور را که از آب می‌گیری تا چند ساعت زنده می‌ماند. معمولن آنها را در کیسه می‌گذاریم داخل یخچال تا بمیرند. یا با قسمت گوشتالوی کف دست، دقیق‌تر بخواهم بگویم قسمتی که کف دست به مچ می‌رسد به مغزش ضربه می‌زنیم تا بمیرد. درواقع بیهوش شود. البته من فقط نگاه می‌کنم و نباید با خواندن فعل جمع می‌زنیم، تصور کنید ماهی را روی خاک می‌آندازیم و دوتایی به مغزش ضربه می‌زنیم. نه. من ساکت می‌مانم و تور زنده نگهدار را آماده می‌کنم تا ماهیِ بیهوش را در آن بیندازیم. به نظرم این سکوت و همکاری را آن‌قدر خوب انجام می‌دهم که بتوانم خودم را در این کار شریک بدانم. یا اگر قزل‌آلا باشد حمید ماهی را با تکه‌ای پارچه نگه می‌دارد و من با دمباریک قلاب را بیرون می‌کشم. قلاب قزلی سه‌شاخ است، خیلی خوب در حلق ماهی گیر می‌کند و علاوه بر آن قزل‌آلا ماهی وحشی است و طعمه را می‌بلعد. معمولن با کشیدن قلاب قسمتی از حلق ماهی هم کنده می‌شود و می‌میرد. اگر نمیرد هم خیلی زنده نمی‌ماند. کپورها فرق دارند. هیولاهای موذی طعمه را بارها امتحان می‌کنند و با شک و تردید می‌خورند. اگر حواسمان به نوک زدن‌هایشان نباشد طعمه را مفت می‌برند. مخصوصن اگر نان باشد. نان خیلی راحت کنده می‌شود. باید همیشه آماده باشی تا به محض اینکه نخ را کشید تقه بزنی. حتا در این حالت هم معمولن قلاب به لب ماهی گیر می‌کند و هنوز می‌تواند با تقلا کردن خودش را نجات دهد. شما این موذی‌ها را نمی‌شناسید. مخصوصن کپورهای بزرگ. آرام هستند و خودشان را به موش‌مردگی می‌زنند تا وقتی که نزدیک سطح آب شوند و در همان لحظه که شما دنیا به کام و از همه جا بی‌خبر چاک را آماده کرده‌ای تا زیر ماهی بیندازی و دوستانت ماشالله می‌گویند، در همان لحظه، دُم می‌زنند و خودشان را خلاص می‌کنند. بله کپورهای بزرگ نقشه می‌کشند. ولی ریزترها کودنند و آن‌قدر تقلا می‌کنند که زود خسته و تسلیم می‌شوند.

این یکی خیلی بزرگ نبود ولی آن‌قدر هم کوچک نبود که اگر سرحال بود بتواند در سینک این طرف آن طرف برود. هنوز آبشش‌هایش تکان می‌خورد. کشو را باز کردم تا یک کیسه‌ی آشغال بردارم ولی پیدا نکردم. یادم رفته بود بخرم. روی لیست خریدم نوشتم کیسه زباله. درپوش سینک را چفت کردم و آب سرد را باز کردم. ماهی روی آب ماند ولی هنوز آبشش‌هایش تکان می‌خورد. من هیچوقت مسئول این مرحله از درست کردن ماهی شکم‌پر نبوده‌ام. همیشه ماهی پاک شده و یخ زده را شب قبل از فریزر درمی‌آوردم، صبح مواد را داخل شکم ماهی می‌گذاشتم، با نخ دندان دورش را می‌بستم و در یخچال می‌گذاشتم تا سر ساعت ۱۲ در روغن سرخش کنم. حمید دوست ندارد ماهی و مرغ را در فر بپزم. از دوازده تا سه ماهی نرم‌نرم روی اجاق سرخ می‌شود و می‌پزد. ولی حالا دو تا مشکل بزرگ دارم. یکی این که باید ماهی را بکُشم و دیگر این که چطور بدون رب انار مواد داخلش را آماده کنم. همیشه هم زرشک می‌ریزم هم رب انار ولی مطئنم ماهی شکم‌پر بدون رب انار خوشمزه نمی‌شود.

منتظر ماندم تا ماهی سرحال شود ولی فرقی نکرد. روی آب به یک طرف مانده بود و جز آبشش‌هایش جاهای دیگرش تکان نمی‌خورد. من هیچوقت نتوانستم فرق نگاه ماهی مرده و زنده را تشخیص دهم. ماهی‌ها همیشه ثابت و بی‌حالت نگاه می‌کنند. درپوش سینک را برداشتم تا آب خالی شود. ساعت یازده بود. امیدوار بودم تا یک ساعت بعدش کاملن بمیرد و ناهار به موقع آماده شود.

سبزی تف می‌دادم که ماهی در سینک دُم زد. سریع درپوش را چفت کردم و آب را باز کردم. منتظر ماندم. ولی باز هم فقط آبشش‌هایش تکان می‌خورد. ممکن بود آن دم زدن برای جان دادنش بوده باشد ولی نمی‌توانستم بفهمم چرا آبشش‌هایش تکان می‌خورند. احساس کردم ماهی دستم انداخته است. موذی آب‌ زیر کاه. سگ‌جان. آب را بستم و درپوش را برداشتم.

وقتی نوشته رب انار نزن یعنی آب انار هم نباید بزنم؟ پس چی بزنم؟ در یک بشقاب یک قاشق از مواد را با آب نارنج مخلوط کردم ولی خوشم نیامد. بی‌ رنگ و رو و تلخ شده بود. یک تابه کوچک برداشتم کمی رب تف دادم و با کمی سبزی‌ مخلوط کردم. باز هم مزه‌ی خوبی نداشت. باید ظرف‌ها را می‌شستم ولی ماهی سینکم را گرفته بود. از اول باید به توصیه‌های کابینت‌کارم گوش می‌دادم و سینک دو لگنه انتخاب می‌کردم. سینک من بزرگ است و راحت می‌شود قابلمه‌ها و ظرف‌های بزرگ را در آن شست ولی وقت‌هایی که یک ماهی در سینک است جایی برای ظرف شستن ندارم. شاید وقتش رسیده یک ماشین ظرفشویی برای خودم بخرم تا ظرف‌های کثیف جلوی چشمم نباشند. مواد داخل شکم ماهی آماده شده بود ولی شکم ماهی هنوز خالی نشده بود. آبشش‌ها هنوز تکان می‌خوردند.

به سرم زد آب داغ را رویش باز کنم تا بمیرد ولی گوشتش نیمه‌پخته و آبپز می‌شد و حمید ماهی آبپز دوست نداشت. باید بیهوشش می‌کردم. اگر بیهوش می‌شد می‌توانستم شکمش را باز کنم و حین کار می‌مرد. اینطوری لازم نبود خودم آن را بکشم. دستم را بالای سرش نگه داشتم و خواستم با کف دستم، پاشنه‌ی دستم، روی مغزش بکوبم که دوباره دم زد. ولی این بار دیده بودم. این طور نبود که فقط صدای دم زدنش را بشنوم. بیشتر مطمئن شدم که زنده است. نمی‌توانستم او را بکشم. آب سرد را باز کردم ولی درپوش را نگذاشتم. امیدوار بودم اینطوری بمیرد.

موادی که آماده کرده بودم واقعن بدمزه شده بود. لیست خریدم را برداشتم و بیرون رفتم. باید حمید را قانع می‌کردم که ماهی شکم‌پر بدون رب انار اصلن خوشمزه نمی‌شود‌.

 

این نوشته رابه اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 15 = 25