آدمیزاد اینطور موجودیه عزیز من. نمیشه از کارش سردرآورد. نه این که اونی که میشه فهمید چه کاری رو چرا میکنه یا چرا فلان حرف رو زد آدم بهتری باشه ولی دست کم تکلیفت باهاش روشنه. یه زنه هر روز ساعت هشت میاد یه پاکت شیرکاکائو ازین مثلثیا میگیره، سلامم نمیکنه. آخه هرروز شیر کاکائو مثلثی؟ یکیشو انداختم ته یخچال دست مشتری نرسه، دوازدهم تاریخ مصرفش میگذره. تو یازدهمِ سررسید نوشتم یادم باشه بخورمش ببینم مزش با اونای تو بطری یا پاکتیا فرق داره یا نه. اگه شانسم بزنه فروش نره تا یازدهم. پاشم یکی دیگهم بذارم محض احتیاط اون ته یخچال. اگه یکیش فروش رفت اونیکی باشه. کار از محکمکاری عیب نمیکنه. زنه اولین بار که اومد عجیب نبود، فقط سلام نکرد که حدس زدم لال باشه. یه چندتا حدس دیگه هم داشتم که روز قبلش موقع اسبابکشیش به ساختمون روبرویی زده بودم. اون روز شیر نگرفت شاید چون طرفای ظهر رسیدن و از هشت گذشته بود. صبر کرده بود تا فرداش هشت صبح بیاد بگیره. سلاممو که نشنید دیگه نپرسیدم معلم هست یا نه. بنظرتون یکی که مقنعه میپوشه و کوله میندازه ولی کوله انداختن به سنش نمیخوره معلمه یا دانشجو؟ کِیفِ حدس زدن به اینه بفهمی درست حدس زدی. من چشمم آب نمیخوره سر از کار این درارم. پس دیگه بیخود خودمو با حدس زدن خسته نمیکنم. والا هزار تا کار دارم. اونم وقتی حدس لال بودن، وقتی رمز کارتشو گفت خطا درومد. البته قبول دارم هولهولکی بود و خوب دقت نکرده بودم ولی وقتی حدسم درست درنمیاد به روی خودم نمیارم ولی بهم برمیخوره. میترسم از پیری هم باشه. اینروزا حدسام خیلی خطا میره. جوونیم صاف میزدم تو هدف. آبجیم خدابیامرز میگفت زری تو آدمشناسی. واسه همین سر خواستگاری دختراش اولین نفر منو میگفت. هیچ خوشم نمیاد پیر شم. حتمن شدم که دختره رغبت نمیکنه جواب سلاممو بده. تاکسی هم سخت گیرم میاد.