یک: دیوانگی از ماه کامل پشت پنجره آغاز شد و در آغوشی پایان یافت
از فشار دندانها بر گردنی داغ
از تیغ سرد در قلبی سرخ
دو: برای مورچهای افتاده در دام زار میزنم
با شوق آن دیگری را با لاشهای بر دوش دنبال میکنم
افسردهتر گیجتر
تلختر از همیشه
سه: اندوه درد را پاک میکند و درد اندوه را
افسردگی آبیست سرد روی آتش جنون
آموخته به دوش صبحگاهی عصرگاهی شامگاهی شدهام
تهنشین شده در جانم
سنگین
سنگین
غرق شدهام.