اعتراف
منتشر شده در تاریخ ۰۱ اسفند ۱۴۰۲ | سارا خوشابی

به هر دری زدم نشد

دستم به صدایت نرسید

خیلی بلند بود

من از بچگی از همه‌ی دوستانم کوتاه‌تر بوده‌ام

برای برداشتن خرمالوها می‌رفتم روی چهارپایه

و چون تند حرف‌ می‌زنی و من نمی‌توانم با چهارپایه تند بدوم امیدی ندارم دستم به صدایت که بلند هم هست برسد

ولی مهم نیست

تو حرف بزن

حتا بلند

حتا تند

بهم برنمی‌خورد

من همین که می‌دانم حرف‌هایت برای من است کیف می‌کنم

اگر دستم نرسد هم

اگر گردنم از نگاه کردن به بالا درد بگیرد هم

همین که می‌دانم هنوز برایم حرف داری

حتا بلند

حتا

نه

تعارف که نداریم

راضی نیستم

دلم برای صدایت تنگ شده است عزیزم.

این نوشته رابه اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

51 − 46 =