مجموعه داستان
سارا خوشابی

داستان

وسوسه‌ی رهایی‌بخش

مرد همسایه در را باز کرد. از آن مردهایی بود که در خانه‌ شلوار چهارخانه و رکابی فیت می‌پوشند، سیگار نازک بلند می‌کشند و نان لواش به معده‌شان نمی‌سازد. همان افشین و بهزادهایی که معلوم نیست چه شغلی دارند ولی خوب پول درمی‌آورند. این‌جور مردها همیشه دوستانی شبیه خودشان دارند

داستان چگونه «بسته‌بندی» می‌شود؟

در قاب‌بندی، روایتی یک یا چند روایت دیگر را دربرمی‌گیرد. روایت قاب زودتر تعریف می‌شود ولی ممکن است روایت اصلی نباشد. سه رفیق همراه یک سگ در جنگل، دور آتش نشسته‌اند و دست‌هایشان را گرم می‌کنند. یکی از آن‌ها متوجه زخم دست دوستش می‌شود و او ماجرای حمله‌ی خرس را

درباره‌‌‌ی شرح یک نبرد کافکا

شرح یک نبرد کافکا حدود ساعت دوازده آغاز می‌شود. شخصیت‌ها نام ندارند. مردی در کافه نشسته است و آشنای تازه‌اش به‌سویش می‌آید. کسی که توی راه‌پله دیده است به او از معشوقه‌اش می‌گوید چون در آن کافه آشنای دیگری ندارد تا از خوشبختیش برایش بگوید. مرد غمگین می‌شود و کار

جهان بی رنج

دستگاهی ساخته‌اند دانشمندان نه، روانشناسان، که رنج را می‌کِشد. از دقیقن هفت سال پیش که روانشناسی یکی از شاخه‌های مهندسی شد، چشم‌گیر پیش رفت. شاید بپندارید دستگاه را به آدم می‌بندند که بجایش رنج بکشد، در آغاز چنین بود، ولی دکتر افشین صدرالهی، استاد بین سیاره‌ای، در یکی از جلسات

فروشنده‌ی سالخورده

آدمیزاد اینطور موجودیه عزیز من. نمیشه از کارش سردرآورد. نه این که اونی که میشه فهمید چه کاری رو چرا می‌کنه یا چرا فلان حرف رو زد آدم بهتری باشه ولی دست کم تکلیفت باهاش روشنه. یه زنه هر روز ساعت هشت میاد یه پاکت شیرکاکائو ازین مثلثیا می‌گیره، سلامم

سمانه

سلام غزاله هستم بیست و دو سالمه، مهندس نرم‌افزارم و در حال حاضر توی شرکت بابام کار می‌کنم. سینا داشت پرده رو درمی‌آورد پوزخند زد و گفت ‌گهای اضافه. ما داریم اسباب‌کشی می‌کنیم چون خونمون کوچیکه. استخرشم کوچیکه. ما خونوادگی قهرمان شنا هستیم. این خونه توی هر طبقه فقط یه