تنگنا
با هر دو چشمش به من نگاه میکند. انگار تمام توجهش را به من داده است. دست و پایم را گم کردهام. میگویند در روایت اصطلاح ننویس پس شاید بهتر باشد به جای دست و پایم را گم کردهام چیز دیگری بگویم، هول شدهام یا مضطرب شدهام. ولی هیچکدام اینها
با هر دو چشمش به من نگاه میکند. انگار تمام توجهش را به من داده است. دست و پایم را گم کردهام. میگویند در روایت اصطلاح ننویس پس شاید بهتر باشد به جای دست و پایم را گم کردهام چیز دیگری بگویم، هول شدهام یا مضطرب شدهام. ولی هیچکدام اینها
دیروز دلدرد داشتم و خانه ماندم. وقتی بیدار شدم دیدم یک ماهی کپور کلهگنده در سینک ظرفشویی است و روی کاغذ یادداشت نوشته شده: «شکمپر درست کن عزیزم و به مواد داخلش رب انار نزن.» کپور را که از آب میگیری تا چند ساعت زنده میماند. معمولن آنها را در
دانشمندان درست میگویند. زمین خیلی گرمتر شده است. بخصوص بعد از خوردن چای خیلی گرمم میشود. جورابم را به زحمت درمیآورم و با آن عرق زیر گلویم را خشک میکنم. حرکت کردن برایم خیلی سخت شده است و مجبورم هوشمندانه در حرکاتم صرفهجویی کنم. با یک حرکت هم از جوراب
من راوی داستان هستم و ماجرای ناصر، که سر کوچمون یه گاری سبزیفروشی داره رو براتون تعریف میکنم. ناصر تقریبن همسایمون هم هست. کنار خونهی ما یه خونهی کوچیک اجاره کرده تریاک بکشه. از کارایی که اونجا میکنه خیلی نمیتونم چیزی بهتون بگم چون دید خوبی به خونه ندارم و
ریحانه در راهروی لبنیات، مقابل قفسهی شیرها ایستاد. سه تا شیر پرچرب برداشت و در سبد گذاشت. دوباره شیرها را سر جایش گذاشت و شیر کمچرب برداشت. دستهی سبد را گرفت و خواست آن را هل بدهد. سر چرخاند تا راهروی مواد شوینده را پیدا کند. ولی سرش گیج رفت