رستوران
در پهنترین کوچهی خاکی گرگان توی ماشین منتظر بودم. پهنتر، خاکی و خلوتتر از حدی که بشه تصور کرد. من یک طرف بودم و ساختمونهای طرف دیگه رو نمیدیدم. علی رفته بود از ساختمونی عجیب با در آهنی بزرگ شام بگیره. البته اون ساختمون توی اون کوچه عجیب بحساب نمیاومد