مجموعه داستان
سارا خوشابی

داستان

گاهی احساس نمی‌کنم

بگمانم مرده‌ام. البته هنوز هیچ کس نمی‌داند و شاید برای همین است که راحتم گذاشته‌اند. اول خیال کردم خواب می‌بینم. خودم را دیدم که وسط جمعی نشسته‌‌ام و حرف می‌زنم. ولی خیلی خوشگل شده بودم. لب‌هایم قلوه‌ای شده بود و بینی‌ام ظریف بود. موهایم بلوند بود و یک ذره هم

تنگنا

با هر دو چشمش به من نگاه می‌کند. انگار تمام توجهش را به من داده است. دست و پایم را گم کرده‌ام. می‌گویند در روایت اصطلاح ننویس پس شاید بهتر باشد به جای دست و پایم را گم کرده‌ام چیز دیگری بگویم، هول شده‌ام یا مضطرب شده‌ام. ولی هیچ‌‌کدام اینها

ماهی کپور

دیروز دل‌درد داشتم و خانه ماندم. وقتی بیدار شدم دیدم یک ماهی کپور کله‌گنده در سینک ظرفشویی است و روی کاغذ یادداشت نوشته شده: «شکم‌پر درست کن عزیزم و به مواد داخلش رب انار نزن.» کپور را که از آب می‌گیری تا چند ساعت زنده می‌ماند. معمولن آنها را در

مرگ خانم باقری

چند روز اخیر را به نوشتن یادداشت‌ خودکشی مشغول بودم. تصمیمم را گرفته بودم ولی این مرگ ناگهانی خانم باقری همه چیز را خراب کرد. مردن با مواد شوینده در حمام آن قدر تکراری و دم دستی شده که هرگز احتمال نمی‌دادم در طبقه‌ی بالای خانه‌ام اتفاق بیفتد. این خانم

آزمایش

دانشمندان درست می‌گویند. زمین خیلی گرمتر شده است. بخصوص بعد از خوردن چای خیلی گرمم می‌شود. جورابم را به زحمت درمی‌آورم و با آن عرق زیر گلویم را خشک می‌کنم. حرکت کردن برایم خیلی سخت شده است و مجبورم هوشمندانه در حرکاتم صرفه‌جویی کنم. با یک حرکت هم از جوراب

نازی

شخصیت قصه‌مون از اون زناست که در طول تاریخ با یه نگاهشون جنگ‌ راه می‌نداختن. ما که دور و برمون ندیدیم همچین زنی، ‌اون‌قدر چش‌طلا، ولی از خاله‌زنکای تاریخ کم نمیاریم و یه زن با همون مشخصات میاریم توی قصه‌مون. اسمشم می‌ذاریم نازی. یه شوهر خیلی معمولی و جنتلمن هم

اگر اهل قضاوت نیستید

من راوی داستان هستم و ماجرای ناصر، که سر کوچمون یه گاری سبزی‌فروشی داره رو براتون تعریف می‌کنم. ناصر تقریبن همسایمون هم هست. کنار خونه‌ی ما یه خونه‌ی کوچیک اجاره کرده تریاک بکشه. از کارایی که اونجا می‌کنه خیلی نمی‌تونم چیزی بهتون بگم چون دید خوبی به خونه ندارم و

مگر بدون عشق می‌شود شعر گفت

ریحانه در راهروی لبنیات، مقابل قفسه‌ی شیرها ایستاد. سه تا شیر پرچرب برداشت و در سبد گذاشت. دوباره شیرها را سر جایش گذاشت و شیر کم‌چرب برداشت. دسته‌ی سبد را گرفت و خواست آن را هل بدهد. سر چرخاند تا راهروی مواد شوینده را پیدا کند. ولی سرش گیج رفت