به احترام انسانیت
تازه داشت باورمان میشد محیا را از دست دادهایم که سایهی کج و بلندش افتاد روی دیوار و آن قدر بلند بود که کلهاش از دیوار زده بود بیرون. دیده نمیشد. ساکت بودیم ولی باد سردی در هوا پیچید جوری که همه به این نتیجه رسیدیم سر محیا قطع شده