مکعب
به خونه که رسیدن همه چیز مثل قبل بود. جونوری که هیچوقت ندیده بودنش و واسه همین نمیتونستن مطمئن باشن چیه خاک گلدونها رو بهم زده بود و پایهی مبلها رو جویده بود. میدونستن لونهش کجاست. یه مکعب خالی توی دیوار که از بالا باز بود و فرزانه نمیدونست کاربردش