مجموعه شعر
سارا خوشابی

شعر

اعتراف

به هر دری زدم نشد دستم به صدایت نرسید خیلی بلند بود من از بچگی از همه‌ی دوستانم کوتاه‌تر بوده‌ام برای برداشتن خرمالوها می‌رفتم روی چهارپایه و چون تند حرف‌ می‌زنی و من نمی‌توانم با چهارپایه تند بدوم امیدی ندارم دستم به صدایت که بلند هم هست برسد ولی مهم

مرگ معمولیِ یک آدم معمولی

کار از «دارم خفه می‌شوم» گذشته است ولی هنوز ادامه دارد. می‌خواهی بدانی از پسش برآمده‌ام یا نه لطف می‌کنی نگاهم می‌کنی که شکمم بالا پایین می‌شود یا نه کبود یا رنگ‌پریده‌ام بو گرفته‌ام همه‌ی تلاشم را می‌کنم تا همان قدر که انتظار داری مرده بنظر بیایم هنوز چند روز

افسردگی مطلوب

یک: دیوانگی از ماه کامل پشت پنجره آغاز شد و در آغوشی پایان یافت از فشار دندان‌ها بر گردنی داغ از تیغ سرد در قلبی سرخ   دو: برای مورچه‌ای افتاده در دام زار می‌زنم با شوق آن دیگری را با لاشه‌ای بر دوش دنبال می‌کنم افسرده‌تر گیج‌تر تلخ‌تر از

والعصر

می‌گوید آیت‌الکرسی بخوان برای مسافر هفت حمد بسیار خوب است دعای سفر من اما والعصر می‌خوانم برای دل خودم.