نشستهای
کتابت روی پایت
شستت تکان میخورد فقط
عکس شدهای
مانده در صفحهای که ورق نمیخورد
الان که مینویسم سالها گذشته است و دیکر شاعر نیستم
یک ساعت بعد از نوشتن پنج خط بالا گفتم میروم
حالا یادم میآید کتاب را ورق زدی
ولی ندیدم یا اهمیت ندادم
منِ دیربین زودرنج