شاه: صندوقمان خالیست. پول نداريم زن كاری كن.
ملکه: چطور؟ پروردگار عالميان محتاج انديشۀ زنی شده است.
شاه: هرچه ساختنی، ساختيم. هرچه فروختنی، فروختيم هرچه دزديدنی،دزديديم. هی زور زديم اما افاقه نكرد. چون چهارپايی در ماحصل سعی خود، گير افتادهايم. زن كاری كن. رعيت نان میخواهد. مقروضيم! از شرق تا غرب، تمام ممالك فراخ و ريز، سر را به تن قبلهی عالم زائد میبينند. بیچاره شدهايم.
ملکه: سلامت باشيد. پول چرک كف دست است.
قبلۀ عالم چنان نگاهی به ملکه میكنند كه از چهار ستون زن در تهران تا چهل ستون در اصفهان به رعشه میافتند.
ملکه با صدايی لرزان میگويد: “چارۀ سرورمان در دستان زنیست در مملكت آمريكا! با موهای روشن مجعد و چشمهايی به رنگ دريا، جوليا!”
در دم سپاهی نيرومند راهی غرب میشود، نقشهها برای نفوذ به اين كشور پهناور كشيده میشود، تومانها صرف میشود و چه شجاعمردان كه در اين راه شهيد میشوند. جوليا به سرزمينی بیطرف پناه میبرد و آنجا میماند.
سال ها میگذرد و اوضاع كشور هر روز خرابتر میشود. مردمِ گرسنه، چرمِ جوشانده میخورند و از فقدانِ صابون در وبا و طاعون دست و پا میزنند.
نوبت به احتضار ملكه میرسد. پادشاه، مغموم بر بالينش حاضر میشود و چشمهايش را میبوسد.
وزیر: پروردگار عالميان به سلامت باد! ملكه وصيت فرمودهاند تومانهای حسابشان در كشور بیطرف به خزانه برسد.
حاضرین: ملكه سلامت باد!
شاه: چطور؟ زن مگر تو تومانی داری؟ تو هميشه بهترين رخت را بر تن كردی. بهترين خوراک را خوردی. با اين جيب خالیِ ما، سفرها رفتی; و عجیب اين كه پسانداز هم داری. در اين دم آخر راز خود را بر من فاش كن.
چشمهای بیجانِ زن به اوراقی مجلد به كاغذی سبز رنگ، خيره میشود. كنيزی لوند، با قر و اطوار، كتاب را تقديم ذات اقدس میکند.
پادشاه با خود فكر میکند: “هووی من این کتابها بودند.” كتاب را زير و رو میکند و چشمهايش روی اسم نويسنده مات میماند “جوليا”.
این تخیل را پس از خوانش کتاب هوشیاری مالی جولیا کامرون با ترجمۀ گیتی خوشدل نوشتم. میدانید پول اعتیادآور است؟ و همان دورۀ رفتاری همۀ اعتیادها را دارد؟
آفرین تخیلتون عالی بود
از کجا به کجا رسیدین👏👏👏