استغفرالله در ساخت من کمکاری صورت گرفتهاست. میبایست یکی از انگشتانم قلم میشد یا در سرم چاپگر تعبیه میکردند تا پشتسرهم کاغذ بیرون بدهد. آن وقت مردم دنبالم میآمدند، کاغذها را روی هوا میگرفتند، یا از زمین جمع میکردند و با ولع میخواندند. این طور بدون قلم و کاغذ معلول هستم. قصهها و حرفهایم در سرم تلنبار میشوند و کمکم تومور بدخیمی میشوند و بیمارم میکنند.
اگر کسی اینها را نخواند چه؟ من انتخاب دیگری ندارم. یک آدم پرحرف و ساکت اینها را مینویسد و نوشتن را کلید حل این ناسازگاری میبیند. خیالبافی که همیشه هرچیزی را دوست نداشت، دوباره در رویا جوری خواستنی خلق کرد.
این طور از بلای تنهایی جَستم.
وقتی میوه ای خوشمزه میخورم دلم میخواهد آن را با دیگران تقسیم کنم. داستانهایم هم همین طور هستند. میخواهم شیرین بنویسم و آن ها را به آدمهای دیگر تعارف کنم.
قدردان شاهین کلانتری و مدرسهی نویسندگیاش هستم که ایدهی صفحهی شخصی را در سرم کاشت.
7 پاسخ
بانو سارا خوشابی، قلمتان همیشه نویسا و کارتیجتان صد درصد فول 😎👌
سلام آقای اندیشمند. از لطف شما بسیار سپاسگزارم🌹🌹
سلام سارا بانوی عزیز
چقدر قشنگ نوشتید، کاملا تجسم کردم😄
سلام زهرای عزیزم.خیلی از توجهتون ممنونم🌹🌹
چقدر خلاقانه نوشتید 👌🏻
از نگاه زیباتون ممنونم🌹🌹
سارا جان بسیار زیبا بود